فیلتر ممنوع!

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت دهم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم . آنچه از زندان میدانم این است که آدم را در اوج جوانی و شکوفایی پیر و پژمرده میکند . آغاز فاجعه زمانی است که بعد از حادثه ای که تورا به زندان کشانده به فکر پیدا کردن مقصر باشی . شروع به مرور گذشته میکنی . ریزه…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت نهم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم و در زندان شهرری به هفتمین بهار دور از خانه نزدیک میشوم. همچنان سالنمان سرد است و بخاری ها خراب . دیشب روی جورابم کیسه پلاستیکی کشیدم و دوباره جورابی دیگر پوشیدم . حرارت پاهایم به خاطر پلاستیک هدر نمیرفت . کمی گرم شدم و توانستم بخوابم…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت هشتم

من ریحانه جباری ، دلتنگ ترین روزهای زندگیم را میگذرانم. با یاداوری گذشته تلخ و شیرین ، خود را بر امواج خروشانی میبینم که خارج از اختیار و کنترلم بوده و هست . با شنیدن قصه های زنان زندانی برایم مشخص شده که وضعیت زندان به جز مواردی اندک ، مشابه سالها قبل است . تفاوت…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت هفتم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم و اکنون در سرمای زیر صفر سالن زندان شهرری روزگار میگذرانم. نمیدانم چرا صورت و صدای یک زن از جلوی چشمم نمیرود. چندی پیش با صدای یک زن زندانی از خواب پریدم. قرار بود برای اجرای حکم اعزامش کنند. اما او بچه کوچکی داشت که هنوز شیر…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت ششم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم .خانه ام تختی است در زندان شهرری .با حیاط و دستشویی و حمام و هوا و آسمان مشترک با زنان زندانی. اینجا حدود دو هزار زن با جرم های ریز و درشت زندانیند. زمستان امسال با خود سرمای زیادی به ارمغان آورد که با خراب شدن بخاری…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت پنجم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم . اکنون که در گور دسته جمعی زندان شهرری روزی را گذرانده ام ، پراز تنش و درگیری ، در فضای خفه و بی هوا ، که با نفرت پراکنی ماموران کینه توز ، تنگتر و سمی تر شده است ، به تختم پناه برده ام .…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت چهارم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم .اکنون همچنان روی تختم در زندان شهرری نشسته ام و مرور میکنم تلخترین روزهای زندگیم را . روزهایی که با یادآوریش زخمهایم دوباره سر باز میکند و انگار خون قی میکنم . وقتی نوزده سال داشتم با مردانی روبرو شدم که فکر میکردم میتوانم آنها را قانع…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت سوم

ومن ریحانه جباری بیست و شش سال دارم . سالهاست خانه ام را ندیده ام . دوری از خانه از زمانی آغاز شد که زندگیم با خون و درد در هم آمیخت . اکنون که بار دیگر در حال واگویه در سکوتم ، بند دو زندان شهر ری غرق هیاهوست . چند روزی است هواخوری…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت دوم

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم. به مرگ از هر زمان دیگری نزدیکترم. همچنان میگویم که از مرگ نمیترسم . در چند سال گذشته ، تمام داراییم در جهان ، در یک طبقه از تختی چند طبقه در سالن دو زندان شهرری جا گرفته است. هیچ دلبستگی به جهان ندارم و تنها آرزویم…

دلنوشته ها و دفاعیات ریحانه جباری – قسمت اول

من ریحانه جباری بیست و شش سال دارم. با طناب داری جلوی چشمم که از آن باک ندارم. اگر اینها را مینویسم برای بازگو کردن واقعه ای است که بر من رفت. بی کم و کاست. می خواهم هرچه در دادگاه گفتم و نفهمیدند، هر چه زیر ضربات بیرحمانه لگد ۴ بازجوی زورگو که خود…